پرش به محتوا

اپیدمی نشر اثر

اپیدمی نشر اثر

نمی‌دانم هیچ‌وقت این تجربه را داشته‌اید یا نه؟ اما گمان من تجربهء مشترکی‌ست میان کسانی که عادت به نوشتن دارند. اینکه تو سرشار از میل نوشتن و قی کردن اندیشه‌ات روی صفحه‌ای سفید باشی اما نمی‌دانی از کجا ، چطور و به چه بهانه‌ای به این مهم اقدام کنی؟ در این مواقع حالتی عجیب در وجود من نقش می‌بندد که ترکیبی‌ست از اشتیاق و سردرگمی، با کمی چاشنی استرس و برخی موارد عصبیت!
برخی از علمای اهل قلم توصیه می‌کنند در این موارد تعصب در مورد بکر بودن سوژه و نوع موضوع را کنار گذاشته و صرفاً اقدام به سیاه کردن کاغذ کنیم!
اما…هرچیزی را نمی‌شود و نباید نوشت! پیچیدن این نسخه برای نویسندگان جوان که قالباً از فرم و تکنیک‌های نگارشی و اصول و قواعد سوژه‌یابی اطلاعی ندارند و در ناخودآگاه‌شان، آثار خود را در آینده‌ای نامعلوم بر نوک قلهء ادبیات می‌دانند! باعث اوردوز ایشان می‌شود! خاصه حالا که امکان نشر هر نوشته‌ای به سهولت هرچه تمام‌تر در رسانه‌های شخصی مهیا شده و فرد می‌تواند به‌راحتی هرچه دلش خواست، در سایت یا وبلاگ یا فیس‌بوکش به خورد مخاطب بدهد! غالب این دوستان هم برای چاپ کتاب عجله دارند، توگویی ادبیات سهرابی‌ست نیمه‌جان و آثار این حضرات می‌تواند نوشدارویی باشد برای نجات این پیکر روبه‌موت! (که البته شاید غیر از اینهم نباشد) هم از این رو بسیاری از دوستان جوان تمام همَ و همت خود را صرف این کار می‌کنند که آثار خام و نپخته خود را به دست ناشر بسپارند! ناشرانی که در این اوضاع و احوال خراب تضمین اخذ مجوز و نشر اثر این جوانان ِ جویای نام را به قیمتی توافقی مابین خود و هنرمند شش ماهه بدنیا آمده، خلاصه می‌کنند! حالا گور پدر ادبیات هم کردند! همین که در این بازار مکاره و پرفراز و نشیب بجای خرید و فروش دلار و سکه و یا گذاشتن پول در بانک (که جدیداً سود آن را بالا هم برده‌اند) پول بی زبان خود را برای فرهنگ و هنر این کشور خرج می‌کنند باید کلی منت روی سر اصحاب قلم بگذارند! و گرنه بهانه‌های بهتری برای چانه زدن سر قیمت تمام شده وجود دارد که در مراحل بعدی می‌توانند بدان متوسل شوند!
اما بغیر از این کتاب اولی‌ها دوستان کتاب چندمی و جا افتاده‌تر دیگری هم هستند که نمی‌دانم در پیش گاه چه کسی قسم خوره‌اند که سالی یک کتاب باید منتشر کنند! محصوصاً شعرا! حالا چه شعرشان بیاید چه نیاید! همین مسئله هم باعث می‌شود که هنرمندی یک کتابش مصطلحاً گل می‌کند، خرکیف شده و خود را مجاب می‌کند که سال بعد و یا بعضا (یک یا چند) ماه بعد تراوشات ذهن مبارک را در قالب کتابی به خورد مخاطب بیچاره بدهد! حالا چه این تراوشات خوب باشد چه بد مهم نیست! البته ناشرین هم در این قضیه بی‌تاثیر نیستند. چرا که می‌دانند مخاطب ما که نویسنده محور است با خواندن اسم فلان کس بعنوان نویسنده کتاب دست در جیب مبارک کرده و آن را می‌خرد! جالب آنجاست که بغیراز اهل فن، بسیاری از این مخاطبان در مجامع عمومی و خصوصی به مثابه مبلغی روشنفکر! شروع به تعریف و چه چه به به کردن از این قسم کتب و نویسنده‌اش می کند!
الان دلم می‌خواهد اسم یکی دونفر این فرهیختگان را بر زبان بیاروم اما محرمعلی‌خان من به من هشدار میدهد که  در صورتی که بقول سیاسیون وارد مصادیق بشوی اجازه انتشار به مطلب داده نمی‌شود و مهر معروف «روا» روی آن نمی‌خورد!
اما با سعی و کوشش محرمعلی‌خانم را راضی کردم تا به این مسئله‌هم اشاره کنم که: متاسفانه برخی از پیش‌کسوتان نیز که نورستگان ادبی و کتاب اولی‌ها را در کارگاه‌های خود می‌بینند حاضر می‌شوند با نوشتن مقدمه‌ای بر کتب این جوانان به این مسئله دامن هم می‌زنند! بماند که اقلی از ایشان نیز وجود دارند با گذاشته شدن سکه‌ای، چیزی لای کتاب به این کار اقدام می‌کنند!

محمد تاج‌احمدی

چاپ اثر به هرقیمتی؟

نمی‌دانم هیچ‌وقت این تجربه را داشته‌اید یا نه؟ اما گمان من تجزبهء مشترکی‌ست میان کسانی که عادت به نوشتن دارند. اینکه تو سرشار از میل نوشتن و قی کردن اندیشه‌ات روی صفحه‌ای سفید باشی اما نمی‌دانی از کجا ، چطور و به چه بهانه‌ای به این مهم اقدام کنی؟ در این مواقع حالتی عجیب در وجود من نقش می‌بندد که ترکیبی‌ست از اشتیاق و سردرگمی، با کمی چاشنی استرس و برخی موارد عصبیت!
برخی از علمای اهل قلم توصیه می‌کنند در این موارد تعصب در مورد بکر بودن سوژه و نوع موضوع را کنار گذاشته و صرفاً اقدام به سیاه کردن کاغذ کنیم!
اما…هرچیزی را نمی‌شود و نباید نوشت! پیچیدن این نسخه برای نویسندگان جوان که قالباً از فرم و تکنیک‌های نگارشی و اصول و قواعد سوژه‌یابی اطلاعی ندارند و در ناخودآگاه‌شان، آثار خود را در آینده‌ای نامعلوم بر نوک قلهء ادبیات می‌دانند! باعث اوردوز ایشان می‌شود! خاصه حالا که امکان نشر هر نوشته‌ای به سهولت هرچه تمام‌تر در رسانه‌های شخصی مهیا شده و فرد می‌تواند به‌راحتی هرچه دلش خواست، در سایت یا وبلاگ یا فیس‌بوکش به خورد مخاطب بدهد! غالب این دوستان هم برای چاپ کتاب عجله دارند، توگویی ادبیات سهرابی‌ست نیمه‌جان و آثار این حضرات می‌تواند نوشدارویی باشد برای نجات این پیکر روبه‌موت! هم از این رو بسیاری از دوستان جوان تمام همَ و همت خود را صرف این کار می‌کنند که آثار خام و نپخته خود را به دست ناشر بسپارند! ناشرانی که در این اوضاع و احوال خراب تضمین اخذ مجوز و نشر اثر این جوانان ِ جویای نام را به قیمتی توافقی مابین خود و هنرمند شش ماهه بدنیا آمده، خلاصه می‌کنند! حالا گور پدر ادبیات هم کردند! همین که در این بازار مکاره و پرفراز و نشیب بجای خرید و فروش دلار و سکه و یا گذاشتن پول در بانک (که جدیداً سود آن را بالا هم برده‌اند) پول بی زبان خود را برای فرهنگ و هنر این کشور خرج می‌کنند باید کلی منت روی سر اصحاب قلم بگذارند! و گرنه بهانه‌های بهتری برای چانه زدن سر قیمت تمام شده وجود دارد که در مراحل بعدی می‌توانند بدان متوسل شوند!
اما بغیر از این کتاب اولی‌ها دوستان کتاب چندمی و جا افتاده‌تر دیگری هم هستند که نمی‌دانم در پیش گاه چه کسی قسم خوره‌اند که سالی یک کتاب باید منتشر کنند! محصوصاً شعرا! حالا چه شعرشان بیاید چه نیاید! همین مسئله هم باعث می‌شود که هنرمندی یک کتابش مصطلحاً گل می‌کند، خرکیف شده و خود را مجاب می‌کند که سال بعد و یا بعضا (یک یا چند) ماه بعد تراوشات ذهن مبارک را در قالب کتابی به خورد مخاطب بیچاره بدهد! حالا چه این تراوشات خوب باشد چه بد مهم نیست! مخاطب ما که نویسنده محور است با خواندن اسم فلان کس بعنوان نویسنده کتاب دست در جیب مبارک کرده و آن را می‌خرد! جالب آنجاست که بغیراز اهل فن، بسیاری از این مخاطبان در مجامع عمومی و خصوصی به مثابه مبلغی روشنفکر! شروع به تعریف و چه چه به به کردن از این قسم کتب و نویسنده‌اش می کند!
الان دلم می‌خواهد اسم یکی دونفر این فرهیختگان را بر زبان بیاروم اما محرمعلی‌خان من به من هشدار میدهد که  در صورتی که بقول سیاسیون وارد مصادیق بشوی اجازه انتشار به مطلب داده نمی‌شود و مهر معروف «روا» روی آن نمی‌خورد!
اما با سعی و کوشش محرمعلی‌خانم را راضی کردم تا به اسم مسئله‌هم اشاره کنم که: متاسفانه بسیاری از پیش‌کسوتان نیز که نورستگان ادبی و کتاب اولی‌ها را در کارگاه‌های خود می‌بینند حاضر می‌شوند با نوشتن مقدمه‌ای بر کتب این جوانان به این مسئله دامن هم می‌زنند! بماند که اقلی از ایشان نیز وجود دارند با گذاشته شدن سکه‌ای، چیزی لای کتاب به این کار اقدام می‌کنند!

انتخابات دگر باز شروعيدن کرد

مدتها بود که اینجا خاک میخورد و من دلم پر بود اما حرفی برای گفتن نداشتم! نه که نداشتم همان محرمعلی خان معروفی روی متون قلمی شده ام مهر «روا» ی معروف خود را نمی زد و من مجبور بودم که هیچ نگویم…
اما …نشد این همه دیده را نادیده بینگارم و این امور مشتبه را به طاق نسیان بسپارم! همهء کسانی که اوضاع و اخبار سیاسی ایران را پیگری میکنند، میدانند که این روز ها هیچ گربه‌ای بی چشم داشت به انتخابات نهم مجلس موش نمی‌گیرد. البته بسیاری کسان که بر اوضاع جامعه نگاه واقع بینانه تری دارند اما در عرصهء عمومی صورت اعتبار خود و نظام را با سیلی سرخ نگه می‌دارند، به واقع دریافته‌اند که بخش اعظمی از نیروی‌های محرک برای حضور مردم پای صندوق‌رای میل و مجالی برای شرکت در انتخابات ندارند، ولی چون حضور مردم پای صندوق‌ها خود نمادی از مشروعیت نظام بوده در رسانه‌هایشان با زبان بی‌زبانی از اصلاح طلبان می‌خواهند در بازی شرکت کنند، تا هم آنها به اتحاد دست یازند و هم مردم به‌پای صندوق ها بیایند.
امروز در رسانه منتسب به آقای لاریجانی هم مطلبی خواندم که بوی همین رویکرد را داشت. اما آنچه برای من عجیب بود کور بودن و یا محتملاً کر بودن نویسندهء گم‌نام این مطلب بود. حضرات در نوشتار خود اورده بودند:

سخن گفتن درباره تحریم انتخابات حرفی تکراری و نخ‌نما در میان مخالفان خارج نشین نظام جمهوری اسلامی است اما همین سخن در میان اصلاح‌طلبان داخل ایران حرفی است قابل بررسی.

خب تا اینجای کار حرفی نیست . اما خودفریبی (یا عوام‌فریبی ) از آنجا شروع می‌شود که اساتید افاضه فرمودند:

حرکت‌های رادیکال برخی اصلاح‌طلبان پس از انتخابات سال 88 ریاست جمهوری باعث شد تا رویکرد نظام نسبت به آن‌ها تغییر کند. از سوی دیگر این یک اتهام تکراری است که از زمان انتخابات مجلس هفتم و در تمام انتخابات‌ها اصلاح‌طلبان به عملکرد شورای نگهبان اعتراض و بررسی صلاحیت‌ها را سلیقه‌ای عنوان می‌کردند. اتهامی که هیچگاه شاهدی برای اثبات آن ارایه نشد.

 گویا دوستان ردصلاحیت 2000 نفر در انتخابات مجلس هفتم را کور بوده ندیده‌اند! یا اینکه اصلا خبر ندارند برای اصلاح طلبان حزب و یا تشکلی باقی نمانده که بخواهند در بازی شرکت کنند! آن چند نفر کبریت بی‌خطر و احزاب بی نفر هم  با رسانه‌های منفعل‌شان صرفاً برای خالی نبودن عریضه است. وگرنه کیست که نداند چهره‌های شاخص اصلاح طلب یا در زندانند یا در کنج عافیت تر شاهد و ساقی کرده‌اند.

برای من همیشه این سوال بوده که ایا آقایان این‌گونه توجیهات را از روی جهالت‌شان روی خروجی رسانه‌هاشان می‌گذارند یا از روی مثلاً تدبیر و تعقل‌شان؟ تازمانی که چنین تحلیل‌های کودکانه‌ای در رسانه‌ها شان منتشر می‌شود کسب پایگاه اجتماعی اطلاح‌طلبان برای ایشان یک آروز خواهد بود. نیروهای تند رو ترهم باید قبول کنند که رفتار بی فکرشان حمایت مقامات عالی‌رتبه نظام را دربر نخواهد داشت! امروز داشتم با یکی از بچه‌حزب‌الهی‌های همشهری‌مان (که پدرش را همه می‌شناسند) خیلی دوستانه بحث می‌کردم و از او پرسیدم چرا بر خلاف آیت‌الله خمینی که با تدبر از اشغال کنندگان سفارت سابق امریکا حمایت کردند، من چیزی از حمایت آیت الله خامنه‌ای از اشغال کنندگان سفارت انگلیس نه شنیدم و نه خواندم؟

بگذریم!

این روزها وقتی تاریخ مشروطه و وقایع پیش و پس‌از آن را می‌خوانم متوجه می‌شوم …. اصلا بهتراست هیچ نگویم و شما خودتان قضاوت کنید!

Bahar

ملک‌الشعرای بهار در سنه 1289 شمسی در مشهد و در هنگامهء شروع انتخابات مجلس سروده بود:

ماه مشروطه در اين ملک طلوعيدن کرد
انتخابات دگر باز شروعيدن کرد
شيخ در منبر و محراب خشوعيدن کرد
حقه و دوز و کلک باز شيوعيدن کرد
وقت جنگ و جدل و نوبت فحش و کتک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است

صاحب الرايا! رو صبح نشين روی خرک
رايها پيش نه و داد بزن های جگرک
پوت قند آيد از بهر تو و توپ برک
می دود پيشتر و می دهدت بيشترک
هر که عقلش کم و فضل و خردش کمترک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است.
اين وکالت نه به آزادی و خوش تعليمی است
نه به دانستن تاريخ و حقوق و شيمی است
بلکه در تنبلی و کم دلی و پر بيمی است
يا به پوتين و کلاه و فکل و تعليمی است
يا به تسبيح و به عمامه و تحت الحنک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است.

منبع: روزنامه نوبهار مشهد\\ مرداد 1289ش

خدابخش را خدابخشیده؟

در طول این هفت سال وبلاگ‌نویسی این سومین بار است که برای علی‌رضا خدابخش چیزی را می‌نویسم! بار اول در مورد جدّ و جهد او برای راه‌اندازی سایت «قزوین بلاگ» و «انجمن وبلاگ نویسان قزوین» بود. بار دوم زمانی بود که او وبلاگش را دربست، تخته کرده و به قهری  11 روزه ـ+4 رفته بود! بار سوم وقتی بود که خبر فوتش را به عنوان دروغ 13 به ما قالب کرد! که شاید خیلی‌ها ناراحت شدند اما من شخصاً ناراحت نشدم!

خدابخش هم مثل بسیاری از فولکس واگن‌هایی که آهسته و پیوسته راه می‌روند هماره در خطر ماشین‌های تندرویی هستند که پیش پای وی می‌پیچند و ترمز می‌کنند! بخاطر عدم پیروی قاطعش از جناحین کبیرهء سیاسی بسیاری چپی‌ها او را راستی و محافظه‌کار میدانند و راستیّون او را چپ! در این 7-8 سال دیده‌ام کسانی را که از این دوطیف عقیده‌وام می‌گرفتند و بجایش‌عقدهاشان را بر سر امثال او خالی می‌کردند! البته من دقیقاً نمی‌دانم اما گمان می‌کنم راه‌انداختن سایت قزوین امروز هم برای پایان دادن به بخشی از این حرف و حدیث‌ها بود. بسیاری از دوستان مدعی بودند او پیوندهای یومیه‌اش را حسب سلیقه و تهی از انصاف منتشر می‌کند، اما تاسیس قزوین امروز برای آنکه آنان که مدعی قتل موجود مفقودهء عدالت بودند که از من و ما در «گریز» بود، مجالی مهیا کردند تا در جهان مجازی عدالت را جاری سازند!

من می‌دانستم که مردم ما به رغم تمام تاریخ و پیشینه‌ای که بدان می‌نازند، هنوز، میلی به پذیرش انتقاد محترمانه و تهی از توهین را ندارند، و خود اما آنچه را که برخود نمی‌پسندند؛ بسیار موهنانه و سرشار از اهانت حوالهء دیگران می‌کنند، مردمانی که مسئولانشان نیز چنین‌اند. اینجاست که کمیت دین‌داران هم می‌لنگد و این حدیث معروف را که در سالهای دبستان به ما می‌خواستند یاد بدهند، فراموش می‌کنند:

آنچه برای خود می‌پسندی برای دیگران نیز بپسند؛ وانچه برای خویش نمی‌پسندی برای دیگران نیر مپسند!

من نمی‌دانم آن‌حضرت مستطابی که آن‌مطالبش باعث رنجش شکات شده کیست،(اقلا کم برای من) فرقی نمی‌کند، مهم این‌ست که بسیاری از کسان که به ارزش مداری خود می‌بالند و یا به اصلاح‌طلبی‌شان افتخار می‌کنند، آبروی این هردو و حدیث مذکور را حفظ کنند!

نقدی بر سیر مطبوعات در ایران

نشریات مشروطهاز همان زمان که سودای تجدد در سر ایرانیان افتاد،و پس از بست نشینی خلق‌الله، حرف کنستیتیسیون به‌جای عدالتخانه از ذهن منورالفکران بر زبان خلق امی و کم سواد افتاد اصحاب قلم اولین آزمون بزرگ را پیش چشم خویش دیدند! آگاه کردن ملتی که امام‌زمان را (در زنجان) بعنوان وکیل خود در خانه ملت فرض می‌کرد آن‌هم در حکومتی که کاریکاتوری از سلسله صفویه بود، در کنار روحانیتی که تن به هر بدعتی نمی‌داد کار اصحاب قلم را سخت‌تر کرده بود.

بیشتر بخوانید…

تاکسی‌سواری به‌سبک ایرانی

تاکسی نگاشت

وقتی شما در جایی زندگی کنید که واقعیت آن‌طور که هست به شما نمایانده نمی‌شود همه چیز دچار تغییر میگردد. بسیاری از چیزها دو نوع کاربری پیدا می‌کنند؛ یک نوع کابری عام و پیش‌فرض که به نوعی جنبهء رسمی دارد و نوع دیگری ازکاربری که جنبه خاص‌تر و غیر رسمی‌تری پیدا می‌کند. بسیاری از چیزها در این تغییر کاربری دچار تغییر ماهیت نیز می‌شوند، بعضاُ کاربری غیر رسمی آن‌ها به نحوی‌ست که هیچ سنخیّتی با کاربری رسمی آن‌ها ندارد.تاکسی‌ها و مسافر بر های شخصی هم یکی از چیزهایی‌ست که در این فرآیند استحاله تغییر ماهیت می‌دهند.

بیشتر بخوانید…

حکایت ما و محرمعلی‌خان مان

حکایت ما و محرمعلی‌خان ما

میگویند در زمان زعامت خاندان پهلوی در ایران مسئولیت خطیر «سانسورچی‌گری» به عهد مردی امی و کم سواد بهنام «محرمعلی‌خان» بوده که اغلب اصحاب جراید و روزنامه‌نگاران آندوران از وی خاطراتی سرشار از تلخندهای اجتماعی و فرهنگی به یاد دارند. این مرد از نیمه سال 1320 و اشغال ایران توسط متفقین تا سال 1345 یعنی دم مرگش ناظر بی‌چون و چرای مطبوعه‌های آندوران بود. حکایت این مرد کم‌سواد و نظارت آن بر نشریات کشور برای ما ایرانی‌ها نمادی از فلاکت و سفاهت استبداد زدهء فرهنگ و سیاست‌مان است. اگرچه از زمان محرمعلی‌خانی‌که زمانی با دوچرخه در تهران دوره می‌افتاد و به چاپ‌خانه‌ها سر می‌کشید تا مهر «روا» یش را بر نشریات بزند، سالها گذشته و این سانسورچی کم سواد 45 سال که مرده اما اسلاف او همچنان در تاروپود نظام‌های اجتماعی و سیاسی‌مان ریشه دوانده. اینروزها بغیر از سانسور سفت و سحتی که بر کتب و نشریات کشور می‌شود آتش محرمعلی‌خانی محتوای تولیدی در اینترنت‌ کم‌جان مان راهم بی‌قاعده و با قاعده به می‌سوزاند. اما این تمام کار نیست. مشکل اینجاست این کاست قدرت در ضمیر ناخودآگاه خود ما نیز یک محرمعلی‌خان گماشته که جستارهای مای پیش آمدن بر صفحهء کاغذ فیلتر می‌کند. دردی که به خود سانسوری معروف است.

اما آنچه در اینجا می‌نویسم نیز مستقل از سکوت است و بیشتر برآنم که دراینجا به سایه روشن چیزهایی بپردازم که شاید در طول روزها و سالها بی‌تفاوت ازکنارش رد شویم. به روزمره‌گی‌هایی که از فرط بداهت فراموششان می‌کنیم.

من نیز اگر با نظارت همین محرمعلی خان درونی 7 سال در وبلاگی محقر فکسنی خودم دوام آورده بودم به دلیلی که از چندوچون آن آگاه نیستم، وبلاگ هفت ساله‌‌ام را در محا توقیف دیدم. دلیل اصلی اسباب‌کشی‌ام به این خانه جدید هم از همین‌رو بود.اگرچه آرشیو نوشتارهای سکوت را هم به اینجا منتقل کردم. اما اینکار برای سهولت دسترسی چند ده مخاطبی‌ست که به این خانه می‌آیند و به معنی تعطیلی آن خانهء هفت ساله نیست.

Hello world!

Welcome to WordPress.com. After you read this, you should delete and write your own post, with a new title above. Or hit Add New on the left (of the admin dashboard) to start a fresh post.

Here are some suggestions for your first post.

  1. You can find new ideas for what to blog about by reading the Daily Post.
  2. Add PressThis to your browser. It creates a new blog post for you about any interesting  page you read on the web.
  3. Make some changes to this page, and then hit preview on the right. You can always preview any post or edit it before you share it to the world.

غیر قابل چاپ



غیر قابل چاپ
لنگستن هیوز
ترجمه: احمد شاملو

راسی راسی مکافاتیه
اگه مسیح برگرده و پوسّش مث ما سیاه باشه‌ها!
خدا می‌دونه تو ایالات متحد آمریکا
چن تا کلیسا هس که اون
نتونه توشون نماز بخونه،
چون سیاها
هرچی هم که مقدس باشن
ورودشون به اون کلیساها قدغنه;
چون تو اون کلیساها
عوض مذهب
نژادو به حساب میارن.
حالا برو سعی کن اینو یه جا به زبون بیاری،
هیچ بعید نیس بگیرن به چارمیخت بکشن
عین خود عیسای مسیح!

وقتی شیخ قدرت عصبانی میشود!

دفاع جانانه شیخ قدرت از روزنامه نگاران و حیثیت به خطر افتاده ی نمایندگان! بخاطر فحاشی سمبل ادب و متانت به خبرنگاران! از سوی نماینده ای که مهر ارزشی بودن را بر پیشانی خود  زده!
این فایل مربوط به مجلس هفتم می باشد!